جدول جو
جدول جو

معنی براه بردن - جستجوی لغت در جدول جو

براه بردن
(مُ ثَ مَ)
مرکّب از: ب + راه + بردن، بسر بردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، راهی کردن. راه نمودن. راه بردن:
گفت ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه براه توان برد؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی)،
دو روزه عمر که خواهی نخواه میگذرد
چنانکه می بری آنرا براه میگذرد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیر و سفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بردن
تصویر راه بردن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرفه بردن
تصویر صرفه بردن
سود بردن، بهره بردن، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ گَ دی دَ)
برفتار آوردن. (ناظم الاطباء). برفتن داشتن. وادار به رفتن کردن. یاد دادن راه رفتن. به رفتن واداشتن. کمک کردن که راه رود، راهنمایی کردن. راهبری کردن. رهبری کردن: و دیگر که من از هندوستانم و وقت گرم است و در آن زمین من راه بهتر برم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 405).
علم نور است و جهل، تاریکی
علم راهت برد به باریکی.
اوحدی.
، همراهی کردن. (ناظم الاطباء)، راه رفتن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج).
- راه نادیده بردن، رفتن یا طی کردن یا پیمودن راه نادیده:
به تنها نداند شدن طفل خرد
که مشکل توان راه نادیده برد.
سعدی.
، راه یافتن. (آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) (ارمغان آصفی) .رسیدن. نایل شدن. موفق شدن. توفیق یافتن. روی آوردن. منتهی شدن. پیوستن. آمدن. درآمدن:
حصاری شد آن (دژ) پر ز گنج و سپاه
نبردی برآن باره بر باد، راه.
فردوسی.
نه بی طاعت او شاد شود کس به امیدی
نه بی خدمت او راه برد کس به کمالی.
فرخی.
چنان بر سوی دوستی نیز راه
که مر دشمنی را بود جایگاه.
اسدی.
اسکندر رومی پیش از آنک گرد جهان بگشت خوابهای گوناگون میدید که همه راه بدان میبرد که این جهان او را شود. (نوروزنامه).
غیر داغ جنون ز گمنامی
که دگر راه میبرد بسرم.
نجات اصفهانی (از ارمغان آصفی).
بیگانه محالست درآن خانه برد راه
کو خویش پرست آمد و بر خویش کند ناز.
ادیب الممالک فراهانی.
، دانستن و دریافتن چیزی. (فرهنگ نظام).
- راه بردن به (در) کاری یا کسی، دریافتن کاری یا کسی. پی بردن به کسی یاچیزی. متوجه آن شدن. پی بردن بدان:
نبرد او به داد و دهش هیچ راه
همه خورد و خفتن بدی کار شاه.
فردوسی.
من بهیچگونه راه بدین کار نمیبرم و ندانم تا عاقبت چون خواهد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 496). خواجه از گونۀ دیگر مردی است و من راه بدو نمیبرم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593).
راه بردنش را قیاسی نیست
ورچه اندر میان کرته و خار.
عارضی (از فرهنگ اسدی).
سپیدکارا کردی دلم به عشوه سیاه
بگازری در مانا نکو نبردی راه.
سوزنی.
وزیر اندرین شمه ای راه برد
نخست این حکایت بر شاه برد.
سعدی (از ارمغان آصفی).
ندانی که چون راه بردم بدوست
هرآنکس که پیش آمدم گفتم اوست.
سعدی.
هرگز اگر راه بمعنی برد
سجدۀ صورت نکند بت پرست.
سعدی.
زمان ضایع مکن در علم صورت
مگر چندانکه در معنی بری راه.
سعدی.
بعیب خویش چو صائب کسی که راه نبرد
گلی نچید زنور چراغ زیبایی.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
، اداره کردن مؤسسه یا اداره ای یا سرپرستی کردن کسانی. (یادداشت مؤلف) : کسی که خانه خود راه تواند برد دنیا را راه تواند برد. (یادداشت مؤلف)، تحریک کردن، جدا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراز بردن
تصویر فراز بردن
نزدیک بردن پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه بردن
تصویر صرفه بردن
سود بردن، پیش افتادن نفع بردن سود بردن، پیش افتادن سبقت جستن
فرهنگ لغت هوشیار
پناهیدن یا بکسی یا چیزی پناه بردن، پناه گرفتن بوی التجا ملتجی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
سفرکردن، سیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براه آمدن
تصویر براه آمدن
ارشادوهدایت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات کردن
تصویر برات کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون بردن
تصویر برون بردن
بیرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
((بُ دَ))
راه پیمودن، دزدی از مسافران، راهزنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرفه بردن
تصویر صرفه بردن
((~. بُ دَ))
سود بردن، سبقت جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز بردن
تصویر فراز بردن
((فَ. بُ دَ))
نزدیک بردن، پیش بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
Resort
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
Glossiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
Benefit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
получать выгоду
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
блеск
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
прибегать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
profitieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
Glanz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
zurückgreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
отримувати вигоду
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
блиск
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
звертатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
blask
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
korzystać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
uciekać się do
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از براق بودن
تصویر براق بودن
光泽
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بهره بردن
تصویر بهره بردن
受益
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پناه بردن
تصویر پناه بردن
求助
دیکشنری فارسی به چینی